گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
علوم اسلامی
جلد اول
حقيقت و خطا


مسأله وجود ذهنی از يك زاويه ديگر كه مورد مطالعه قرار گيرد ، مربوط
می‏شود به ارزش واقع نمائی ادراكات . يعنی مربوط می‏شود به اينكه‏
ادراكات و احساسات و تصورات ما درباره عالم خارج چه اندازه " واقع‏
نما " است .
يكی از مسائل مهم كه از قديم الايام مورد توجه فلاسفه بوده است اين است‏
كه آيا آنچه ما به وسيله حواس يا به وسيله عقل درباره اشياء ادراك‏
می‏كنيم با واقع و نفس الامر مطابقت دارد يا نه ؟
گروهی چنين فرض می‏كنند كه برخی ادراكات حسی يا عقلی ما با واقع و
نفس الامر مطابقت دارد و برخی ندارد . آن ادراكاتی كه با " واقعيت "
مطابق است " حقيقت " خوانده می‏شود و آنچه كه مطابق نيست " خطا "
ناميده می‏شود . ما پاره‏ای از خطاهای حواس را می‏شناسيم . باصره ، سامعه ،
ذائقه ، لامسه ، شامه ، جايز الخطا است .
در عين حال اكثر ادراكات حسی ما عين حقيقت است . ما شب و روز را ،
دوری و نزديكی را ، بزرگی و كوچكی حجم را ،
درشتی و نرمی را ، سردی و گرمی را ، با همين حواس تشخيص می‏دهيم و شك‏
نداريم كه عين حقيقت است و خطا نيست .
همچنين عقل ما جايز الخطا است . منطق برای جلوگيری از خطای عقل در
استدلالاتش تدوين شده است . در عين حال اكثر استدلالات عقلی ما حقيقت‏
است . ما آنگاه كه مثلا قلمهای زيادی داد و ستد داريم و بدهيها را يك جا
و بستانكاريها را جای ديگر جمع و از يكديگر تفريق می‏كنيم ، يك عمل فكری‏
و عقلانی انجام می‏دهيم و اگر در حين عمل دقت كافی كرده باشيم شك نداريم‏
كه حاصل جمع و تفريق ما عين حقيقت است .
ولی " سوفيست " های يونانی كه قبلا هم از آنها ياد كرديم ، تفاوت "
حقيقت " و " خطا " را منكر شدند و گفتند هر كس هر گونه احساس كند و
هر گونه بينديشد برای او همان " حقيقت " است . آنها گفتند مقياس همه‏
چيز انسان است . سوفيستها يا سوفسطائيان اساسا " واقعيت " را انكار
كردند و چون " واقعيت " را انكار كردند ديگر چيزی باقی نماند تا
ادراكات و احساسات انسان در صورت مطابقت با آن " حقيقت " باشد و
در صورت عدم مطابقت " خطا " .
اين گروه معاصر با سقراط اند . يعنی عصر سقراط مقارن است با پايان‏
دوره سوفسطائيان .
سقراط و افلاطون و ارسطو بر ضد اينها قيام كردند . پروتاگوراس و
گورگياس دو شخصيت معروف سوفسطائی می‏باشند .
در دوره‏های بعد از ارسطو ، در اسكندريه گروهی ديگر
پديد آمدند كه شكاك يا " سپتی سيست " خوانده شدند و معروفترين آنها
شخصی است به نام " پيرون " . شكاكان واقعيت را از اصل منكر نشدند ولی‏
مطابقت ادراكات بشر را با واقعيت انكار كردند .
آنان گفتند انسان در ادراك اشياء تحت تأثير حالات درونی و شرائط خاص‏
بيرونی ، هر چيز را يك جور می‏بيند . گاهی دو نفر يك چيز را در دو حالت‏
مختلف و يا از دو زاويه مختلف می‏نگرند و هر كدام او را به گونه‏ای‏
می‏نگرند .
يك چيز در چشم يكی زشت است و در چشم ديگری زيبا ، در چشم يكی كوچك‏
است و در چشم ديگری بزرگ ، در چشم يكی ، يكی است و در چشم ديگری دو تا
. يك هوا در لامسه يكی گرم است و در لامسه ديگری سرد . يك طعم برای يكی‏
شيرين است و برای ديگری تلخ . سوفسطائيان و همچنين شكاكان منكر ارزش‏
واقع نمائی علم شدند .
عقائد سوفسطائيان و شكاكان بار ديگر در عصر جديد زنده شد . اكثر فلاسفه‏
اروپا تمايل به شكاكيت دارند . برخی از فلاسفه ، مانند سوفسطائيان ،
واقعيت را از اصل انكار كرده‏اند .
فيلسوف معروفی هست به نام " بركلی " كه ضمنا اسقف نيز می‏باشد .
اين فيلسوف به كلی منكر واقعيت خارجی است . ادله‏ای كه بر مدعای خويش‏
اقامه كرده است آنچنان مغالطه آميز است كه برخی مدعی شده‏اند هنوز احدی‏
پيدا نشده كه بتواند دليلهای او را رد كند با اين كه همه می‏دانند مغالطه‏
است .
كسانی كه خواسته‏اند پاسخ سوفسطائيان قديم از قبيل
پروتاگوراس و يا سوفسطائيان و ايده‏آليستهای جديد از قبيل بركلی را بدهند
از راهی وارد نشده‏اند كه بتوانند رفع شبهه نمايند .
از نظر فلاسفه اسلامی راه حل اساسی اين شبهه آن است كه ما به حقيقت‏
وجود ذهنی پی ببريم . تنها در اين صورت است كه معما حل می‏گردد .
حكمای اسلامی در مورد وجود ذهنی ، اول به تعريف می‏پردازند و مدعی‏
می‏گردند كه علم و ادراك عبارت است از نوعی وجود برای ادراك شده در
ادراك كننده ، آنگاه به ذكر پاره‏ای براهين می‏پردازند برای اثبات اين‏
مدعا ، و سپس ايرادها و اشكالهای وجود ذهنی را نقل و رد می‏كنند .
اين بحث به اين صورت در اوايل دوره اسلامی وجود نداشته است ، و به‏
طريق اولی در دوره يونانی وجود نداشته باشد . بنابر آنچه ما تحقيق‏
كرده‏ايم ظاهرا اولين بار وسيله خواجه نصيرالدين طوسی بحثی به اين نام‏
وارد كتب فلسفه و كلام شد و سپس جای شايسته خويش را در كتب فلسفه و
كلام بازيافت به طوری كه در كتب متأخرين مانند صدرالمتألهين و حاج ملا
هادی سبزواری جای مهمی دارد .
فارابی و بوعلی ، حتی شيخ اشراق و پيروان آنها ، بابی به نام " وجود
ذهنی " در كتب خويش باز نكرده‏اند و حتی به اين كلمه تفوه نكرده‏اند .
اصطلاح " وجود ذهنی " بعد از دوره بوعلی پديد آمده است .
البته آنچه از كلماتی كه فارابی و بو علی به مناسبتهای ديگر طرح‏
كرده‏اند بر می‏آيد اين است كه عقيده آنها نيز اين بوده است
كه ادراك عبارت است از تمثيل حقيقت ادراك شده در ادراك كننده ، ولی‏
آنها نه بر اين مدعا اقامه برهان كرده‏اند و نه آنرا به عنوان يك مسأله‏
مستقل از مسائل وجود و يك تقسيم مستقل از تقسيمات وجود تلقی كرده‏اند